سنگ دعا
 
درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 5847
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

تپق




زنی را در پله های مسجد دیدم  که انتظار مرشد را می­کشید. به محض ورود امام جماعت از در حیاط مسجد، بلند شد و با شیون و زاری که از دل پر دردش بر می­خواست، به سمت او رفت. می­نالید و می­گفت:

به دادم برسید و...

و مرشد سنگی به بزرگی عدس پیچیده در کاغظی به زن درد رسیدۀ رنج کشیده داد و گفت:

هر وقت در جمع اعضای خانه نشستی این سنگ را در زیر دندانت بگذار و هر که هرچه گفت، دهان باز نکنی که اگر سنگ جابجا شود دعایش باطل می­شود. تا چهل روز به این کار مداومت کن، سنگ کار خود را خواهد کرد.

 دیشب همان زن در راه مسجد امام جماعت را خالصانه دعا کرد و مراتب تشکر و سپاسش را تقدیم شیخ کرد.

حس کنجکاوی وادارم کرد که سر از واقعیت ماجرا درآورم، بدین منظور پرسیدم:

 ماجرای آن زن چه بود و چه شد؟ شیخ گفت:

او زنی بود که شوهرش به جز او زن دیگری داشت. زن می­گفت هر وقت خانه می­روم، شوهرم و زنش و فرزندانش بر سرم می­شورند و می­گویند هر آنچه می­خواهند؛ و از من درخواست دعای زبان بندی کرده بود. می­دانی که چنانکه یک دست صدا ندارد، جنگ نیز از یک طرف ادامه نمی­یابد.

من که کارم ارشاد و راهنمایی خانواده­ها است نه دعا نویسی، قضیه را از طریق خانواده­ام پیگیری کردم، معلوم شد زبان این زن نیز تند است تیز و گزنده.

راه چاره را در آن دیدم که این زن را با حیله ای ساکت کنم، وقتی یک طرف جدال آرام باشد، آن طرف یا از خجالت و شرم آرام می­گیرد یا از روی ترحم.

منبع: کلبه خیال



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







سه شنبه 7 / 12 / 1390برچسب:, :: 3:50 بعد از ظهر ::  نويسنده : حمید.ف